چند سطر از پابلو نرودا
🔻پابلو نرودا (به اسپانیایی: Pablo Neruda)
(زادهٔ ۱۲ ژوئیه ۱۹۰۴ – درگذشتهٔ ۲۳ سپتامبر ۱۹۷۳)
نام مستعار نویسنده ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلتو
(به اسپانیایی: Ricardo Eliecer Neftalí Reyes Basoalto)
دیپلمات، سناتور و شاعر نوگرای شیلیایی و برنده جایزه ادبیات نوبل میباشد. وی نام مستعار خود را از یان نرودا شاعر اهل چک انتخاب کرده بود.
🔸سرودههای وی در غالب سونت از اهمیت بالایی برخوردار است و بیشتر آثار او را تشکیل میدهند.
او در شهر پارال در ۴۰۰ کیلومتری جنوب سانتیاگو به دنیا آمد. پدرش کارمند راهآهن و مادرش معلم بود. هنگامی که دوماهه بود مادرش درگذشت و او همراه پدرش در شهر تموکو ساکن شدند.
🔸نرودا از کودکی به نوشتن مشتاق بود و بر خلاف میل پدرش با تشویق اطرافیان روبرو میشد. یکی از مشوقان او گابریلا میسترال بود که خود بعدها برنده جایزه نوبل ادبیات شد. نخستین مقاله نرودا وقتی که شانزده سال داشت در یک روزنامه محلی چاپ شد.
🔸با رفتن به دانشگاه شیلی در سانتیاگو و انتشار مجموعههای شعرش شهرت او بیشتر شد و با شاعران و نویسندگان دیگر آشنا شد. مدتی به عنوان کارمند دولت شیلی به برمه و اندونزی رفت و به مشاغل دیگر نیز پرداخت. بعد مأمور به کنسولگری شیلی در بارسلون و بعد کنسول شیلی در مادرید شد. در همین دوره جنگ داخلی اسپانیا درگرفت. نرودا در جریان این جنگ بسیار به سیاست پرداخت و هوادار کمونیسم شد. در همین دوره با فدریکو گارسیا لورکا دوست شد.
🔸پس از آن نرودا کنسول شیلی در پاریس شد و به انتقال پناهندگان جنگ اسپانیا به فرانسه کمک کرد. بعد از پاریس به مکزیکو رفت. در آنجا با پناه دادن به نقاش مکزیکی داوید آلفارو سیکهایروس که مظنون به شرکت در قتل تروتسکی بود، در معرض انتقاد قرار گرفت.
در ۱۹۴۳ به شیلی بازگشت و پس از آن سفری به پرو کرد و بازدید از خرابههای ماچوپیچو بر او اثر کرد و شعری در این باره سرود.
در ۱۹۴۵ به عنوان سناتوری کمونیست در سنای شیلی مشغول شد و چهار ماه بعد رسماً عضو حزب کمونیست شیلی شد. در ۱۹۴۶ پس از شروع سرکوبی مبارزات کارگری و حزب کمونیست او سخنرانی تندی بر ضد حکومت کرد و پس از آن مدتی مخفی زندگی کرد. در سال ۱۹۴۹ با اسب از مرز به آرژانتین گریخت.
🔸یکی از دوستان او در بوئنوسآیرس شاعر و نویسنده گواتمالایی میگل آنخل آستوریاس، برنده بعدی جایزه نوبل ادبیات بود. نرودا که شباهتی به آستوریاس داشت با گذرنامه او به پاریس سفر کرد. پس از آن به بسیاری کشورها سفر کرد و مدتی نیز در مکزیک بهسر برد. در همین دوره شعر بلند آواز مردمان را سرود.
در دهه ۱۹۵۰ به شیلی بازگشت. در دهه ۱۹۶۰ به انتقاد شدید از سیاستهای آمریکا و جنگ ویتنام پرداخت. در ۱۹۶۶ در کنفرانس انجمن بینالمللی قلم در نیویورک شرکت کرد. دولت آمریکا به دلیل کمونیست بودن از دادن روادید به او خودداری میکرد ولی با کوشش نویسندگان آمریکایی، به ویژه آرتور میلر، در آخر به او ویزا دادند.
در ۱۹۷۰ نام او به عنوان نامزد ریاست جمهوری مطرح بود اما او از سالوادور آلنده حمایت کرد.
🔸او در ۱۹۷۱ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
🔸هیچ وقت آدم ها را
با انتظار امتحان نکنید؛
انتظار،
آدم ها را عوض می کند...
🔸روزی،
جایی،
دقیقه ای،
خودت را باز خواهی یافت !
و آن وقت ...
یا لبخند خواهی زد،
یا اشک خواهی ریخت .
#پابلو_نرودا
🔸نان را از من بگیر، اگر میخواهی،
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه.
گل سرخ را از من مگیر
سوسنی را که میکاری،
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند،
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید.
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بیهیچ دگرگونی،
اما خندهات که رها میشود
و پرواز کنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید.
عشق من، خندهی تو
در تاریکترین لحظه ها میشکفد
و اگر دیدی به ناگاه
خون من بر سنگ فرش خیابان جاریست،
بخند، زیرا خندهی تو
برای دستان من
شمشیری است آخته.
خندهی تو، در پائیز
در کنارهی دریا
موج کف آلودهاش را
باید برفرازد،
و در بهاران، عشق من،
خندهات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم،
گل آبی، گل سرخٍ
کشورم که مرا میخواند.
بخند بر شب
بر روز، بر ماه،
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره،
بر این پسربچهی کمرو
که دوستت دارد،
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند،
نان را، هوا را،
روشنی را، بهار را،
از من بگیر
اما خندهات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم.
خندهٔ تو|پابلو نرودا|ترجمه:احمد پوری
🔸آنقدر دوستت دارم ...
که هر چه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شادتر می خواهم !
با من یا بی من
و این همان عشق است ...
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد!
خواستن تو تنها یک مرز دارد
و آن نخواستن توست!!
#پابلو_نرودا